هميشه خردمند و اميدوار، نبيند به جز شادي از روزگار

نويسنده: کيوان علوي زاده



ما اغلب شتاب و تمرکز افراطي روي اهدافي از قبيل ثروت، تحصيلات عالي، مقام و شهرت داريم، اما فراموش مي کنيم به دست آوردن همه اين ها، به قيمت از دست دادن لحظه هايي است که در آن زندگي مي کنيم و بي توجهي به کساني است که با آنها زندگي مي کنيم، مي تواند کليدهاي احساس سعادت و خوشبختي را به هنگام رسيدن به هدف، از ما بگيرد. البته داشتن هدف، مي تواند به عنوان نيروي محرک و انگيزه اي براي فعاليت هايمان باشد و ما را به جلو ببرد اما به ياد داشته باشيم که مسير و جاده رسيدن به هدف را پيوسته کنترل کرده و در نظر داشته باشيم. سرعت و نيروي افراطي به قيمت ناديده گرفتن مسير، نابود کننده است، اما تامل و شکيبايي موجب حفظ و ذخيره انرژي شده و استرس کمتري روي کل سيستم هاي بدني و رواني ما وارد مي سازد. زندگي رها از هدف، به اين معني نيست که شما هدف، مقصد يا مسير حرکتي نداشته باشيد، بلکه به معني زندگي شادمانه، رها از انگيزه هاي بيروني، در جهت کسب انگيزه هاي دروني و براي ساختن خود بهتر است. به عبارتي به طور کامل در حال زيستن، قدري تامل کردن و با گل هاي زندگي مان صحبت کردن و به خلق جامعه اي کمک کردن که با عشق ايثارگرانه و کار سودبخش، به مفهوم وسيع و زيباي خانواده و شفاي جمعي (نه فردي) ارج مي گذارد. مطالب اين مقاله مي تواند مانند علامت هاي هشدار دهنده اي در جاده زندگي، براي رسيدن به رضايت و احساس خوشبختي باشد. به شرط اينکه به اين علامت ها توجه داشته باشيم و ارزش، معني و فايده آن را در زندگي تشخيص داده و به تدريج آنها را در خودمان دروني کنيم.
از لحظه هاي زندگي به درستي استفاده کنيد
اين حقيقت را بايد درک کرد هر گامي که در جهت به دست آوردن اهداف برمي داريم، ارزشي برابر با خود هدف دارد. از زمان حال آن چنان استفاده کنيد که گويي پيشاپيش به آرزوهاي خود دست يافته ايد. اگر فقط اهدافي را براي خود تعيين کنيد و سپس با تلاش افراطي به آن دست يابيد، آنچه به دست مي آوريد، فقط جانفشاني (تحليل رفتن) بوده است. فراموش نکنيد که تمام روزهايي را که در تلاش براي دستيابي به خواسته هاي خود سپري کرده ايد بخشي از زندگي تان است. اگر «تنها» به مقصاد خود مي انديشيد و در جهت به دست آوردن تلاش مي کنيد مطمئن باشيد که به بيماري زياده طلبي مبتلا شده ايد. در چنين شرايطي، پس از آن همه سختکوشي وقتي به اهداف خود دست مي يابيد نمي دانيد چگونه با آن ها روبرو شويد، زيرا مدام به آينده نگري عادت کرده ايد و پيوسته در انتظار شرايط بهتري هستيد. باز هم اهداف بالاتري را براي خود تعيين مي کنيد و تلاش خود را افزايش مي دهيد و اين روند آنقدر ادامه مي يابد تا پير و درمانده شويد. آنگاه به خود مي آييد و از خود مي پرسيد: «پس زندگي ام چه شد؟ »
از نظر يکي از روان شناسان سرشناس (اريک اريکسون) ، افراد در دوران پيري عملکردهاي گذشته خود را ارزيابي مي کنند، آنان براي رسيدن به احساس تماميت و يکپارچگي تلاش مي کنند، سالمندان خاطره ها يا صحنه هاي گذشته زندگي خود را همانند آلبومي ورق مي زنند. اگر آنها به اين نتيجه برسند که در مجموع زندگي رضايت بخشي داشته اند، يعني به طور مناسب زيسته اند، به احساس تماميت مي رسند و به معنا و مفهوم خاصي از زندگي دست مي يابند و در اين نتيجه به شکل گيري صفت مطلوب «خرد» دست مي يابند. به اعتقاد اريکسون خرد شامل پذيرش کل زندگي است بي آنکه فرد از گذشته خود احساس سرخوردگي کند. چنين افرادي در زندگي احساس رضايت مي کنند و حتي مرگ را به عنوان واقعيتي اجتناب ناپذير مي پذيرند و از آن هراسي به خود راه نمي دهند. در مقابل کساني که در گذشته از فرصت هاي زندگي به درستي استفاده نکرده و عملکردهاي قبلي خود را به صورت منفي ارزيابي کنند، دچار نااميدي و سرخوردگي مي شوند، زيرا به خود مي گويند: «ديگر زماني براي جبران گذشته وجود ندارد. »
با اين حال، اريکسون، حتي در همين سنين (پيري) به تحول فردي خوش بين است. تحليل اريکسون از فيلمي به نام «توت فرنگي هاي وحشي» ، اوج خوش بيني وي را نشان مي دهد. اين فيلم، زندگي پزشک 76 ساله اي را به تصوير مي کشد که همواره موفقيت هاي شغلي و علمي فراواني به دست آورده است، اما هيچ گاه نتوانسته است، حتي با اعضاي خانواده خود، رابطه اي صميمي و نزديک برقرار کند، ولي در اواخر زندگي به اين واقعيت تلخ پي برده و باقي مانده عمر خود را صرف ايجاد پيوندهاي عاطفي مي کند. او تصميم مي گيرد که به نزديکان خود کمک هاي موثري کند و بدين ترتيب نارسايي هاي گذشته خود را ترميم مي کند و در آخرين لحظه هاي عمر خود به احساس يکپارچگي و رضايتمندي از زندگي مي رسد و حتي ديگر هراسي از مرگ ندارد.
علامت هاي هشدار دهنده اين قسمت را پيدا کرديد؟ مانند:
- «زندگي هدف نيست، زندگي يک روند متحول است که ما قدم به قدم آن را طي مي کنيم و اگر بتوانيم اين قدمها و لحظه ها را براي خود و ديگران شادي آفرين کنيم به معني واقعي زندگي کرده ايم. »
- «مردن را ياد بگير تا زندگي کردن را ياد بگيري. »
- «همه مي دانيم که دير يا زود مي ميريم، ولي نمي خواهيم آن را باور کنيم. اگر باور داشتيم رفتارمان تغيير مي کرد. مي خواهيم درباره مرگ هم خودمان را گول بزنيم. ولي راه بهتري هم هست. آن هم اين است که آدم قبول کند مي ميرد و هر لحظه براي آن آماده باشد. در اين صورت انسان تا وقتي زنده است، بهتر به زندگي اش مي رسد و به همه چيز جور ديگري نگاه مي کند. آن وقت دنيا و اطرافيان را به درستي تجزيه مي کند و تنها به کارهايي که خيال مي کند خيلي لازم است نمي پردازد، جاه طلبي را کنار مي گذارد و جايي براي کارهاي معنوي باز مي کند، به خانواده و عزيزان خود اهميت بيشتري مي دهد و در کل زندگي کردن واقعي را ياد مي گيرد. »
نرم و آهسته به هدف هاي خود بچسبيد
اغلب، مردم اهدافي را انتخاب مي کنند و آن را با ارزش ترين قسمت زندگي خود مي دانند و براي رسيدن به آن عجله و اصرار زياد دارند. قسمتي از اين مشکل به اين دليل است که همه عجله دارند و معني زندگي را پيدا نکرده اند، لذا به دنبال آن مي دوند. آنها مدام به ماشين بعدي، به خانه بعدي و به شغل بعدي فکر مي کنند و وقتي آنها را به دست مي آورند مي بينند برايشان ارضا کننده نيست و در نتيجه شروع به دويدن مي کنند. اگر براي رسيدن به مقصد خود مصرانه و با فشار در تلاش هستيد، با اراده جهاني (قوانين خلقت و طبيعت) از در مخالفت برآمده ايد و در نتيجه حتي موجب به تعويق انداختن کارها مي شويد. روان شناسي متداول شده موفقيت و تشويق بر انگيز «به دنبال آن برويد» ، رويکرد و عنوان بسياري از کلاس ها و سمينارهاي امروزي مي باشد ... هرگز کمتر از آنچه مي توانيد باشيد، نباشيد. شما شايستگي بالاتر از اينها را داريد! کمال در چند قدمي شماست! البته در صورتي که با جديت به دنبال آن برويد. حتي اگر به آنچه مي خواهيد نرسيد، بايد به دنبال آن برويد. همه چيز از آن شما خواهد شد. آيا آماده رفتن هستيد؟ ...
سخنران جملاتي از اين دست را مي گويد و حاضرين روي پا مي ايستند و دست مي زنند! البته اين پيشگويي ها نادر است، چون تا زماني که ما «در پي آن» هستيم (موفقيت) جايي را پيدا نخواهيم کرد که «آن را» پيدا کنيم و هنگامي که به آنچه مي خواهيم نمي رسيم احساس شکست مي کنيم، چون «آنچه مي توانستيم باشيم» نيستيم، درباره خودمان و آنهايي که احساس مي کنيم در اين باره مانع پيشرفت هستند، احساس خصومت مي کنيم. اما نتيجه مطالعات نشان مي دهد، اگر چه برخي از موفقيت هاي کوتاه مدت ممکن است به علت سرعت عمل، کمال گرا بودن و سختکوشي زياد به دست آيد، ولي به طور وسيع تر، فرد بسيار موثر و موفق، شخصيتي کاملا متفاوت دارد. او مسائل مهم زندگي خود را مي شناسد و با آنها زندگي مي کند. فرد متواضع، آرام و صبوري است و به خانواده اهميت مي دهد. اين افراد شادمانه زندگي مي کنند، خنده رو هستند، احترام افراد روشنفکر و محبت کودکان را جلب مي کنند، انتقادپذير و براي ديگران مفيد هستند و همين طور شکرگزار زيبايي هاي خلقت، مواهب و آنچه دارند هستند. اما افراد آرام برداشتي نادرست از منابع موفقيت دارند و به چيزي تسليم مي شوند که علم پزشکي و روانشناسي آن را واکنش هاي استرسي و افراطي مي نامد.
ما روان شناسان افرادي را که بسيار سختکوش، رقابت جو، جاه طلب و بي تاب هستند (احساس مي کنند که زمان خيلي فوريت دارد) تيپ شخصيتي A مي ناميم. در اين افراد امکان اثرهاي زيانبار استرس از قبيل بيماري هاي قلبي، زخم معده، ميگرن و آسم افزايش مي يابد. به هر حال برخورد شکيبا و آرام با زندگي و حتي الگو گرفتن از رفتارهاي افراد آرام و خونسرد، مي تواند يکي از روش هاي کم کردن خطر استرس باشد. متن ادبي زير به ما يادآوري مي کند که به جاي اينکه با اصرار و فشار رو در روي امواج شگرف هستي قرار بگيريم، همسو با آن حرکت کنيم:
«به ياد يک روز صبح افتادم که در تنه درختي پيله اي را يافته بودم، درست در آن دم، پروانه پيله را شکسته بود و آماده بيرون پريدن بود. مدت زيادي انتظار کشيدم، اما پروانه زياد درنگ مي کرد و من شتاب داشتم. خشمگين بر آن خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم و معجزه با آهنگي تند از آنچه در طبيعت روي مي دهد در برابر چشمان من روي داد. پيله باز شد و پروانه در حالي که خود را مي کشيد از آن بيرون خزيد و من وحشتي را که در آن دم احساس کردم هرگز از ياد نمي برم؛ بال هاي پروانه هنوز باز نشده بود و او با تمام نيروي جسم نحيف و لرزانش مي کوشيد که آنها را از هم بگشايد. من که بر او خم شده بودم با نفسم کمکش مي کردم. ولي بيهود بود. بلوغي صبورانه لازم بود و باز شدن بال ها مي بايست آهسته در پرتو خورشيد صورت بگيرد. اکنون ديگر خيلي دير شده بود. نفس من پروانه را واداشته بود که پژمرده و نزار و پيش از وقت ظاهر شود. مايوس و بي حال تکاني به خود داد و چند ثانيه بعد، کف دست من جان سپرد. اين نعش کوچک به گمان من بزرگ ترين باري است که بر دوش وجدان خود دارم، زيرا من امروز خوب مي فهمم که تعدي به قوانين بزرگ طبيعت جايز نيست. ما نبايد شتاب کنيم، نبايد بي تابي از خود نشان دهيم و بايد با اعتماد کامل از آهنگ ابدي طبيعت و خلقت پيروي کنيم. »
علامت هاي هشدار دهنده اين قسمت را پيدا کرديد؟ مانند:
- «سرعتت را پايين بياور، زندگي ات را جلو ببر»
- «استعداد بالقوه براي زندگي آرام، شاد و معنادار، در درون همه ما نهفته است ولي به علت سرعتي که از خود نشان مي دهيم، از شناخت اين استعدادها غافل مي مانيم»
- «بايد انعطاف پذير بودن و بين اهداف و لذت بردن از مناظر راه، توازن برقرار کرد»
- «تندرستي نتيجه فرآيندي پويا بين جسم و ذهن است. تندرستي متاثر از عواطف، معنويت، رابطه مثبت با ديگران و آرامش در زندگي است»
- «موفقيت را بايد با توجه به خوشبختي اندازه گرفت. موفقيت شما با توجه به توانايي شما در هماهنگ بودن آرام و صلح آميز با قوانين کيهاني، اندازه گيري مي شود. موفقيت را با ثروت و قدرت بيروني اندازه نمي گيرند. اين ها پيش شرط خوشبختي نيستند، مگر به درستي مورد استفاده قرار گيرند»
- «پروانه لحظات را مي شمرد نه ماه ها را، و تازه وقت کافي هم دارد»
افکار و اهداف جهاني داشته باشيد
روان شناس سرشناسي به نام «مزلو» مي گويد: «آنان که پيوسته و فقط در تلاشند تا به اهداف بالاتري دست يابند عموما انگيزه اي جز کمبود ندارند. » به عبارت ساده تر آنچه آنها را به تلاش افراطي وا مي دارد اين انگيزه است که داشته هايشان کافي نيست. بنابراين پيوسته در تلاشند تا آن را کامل کنند. «افکارتان» را به کمبودها و ضعف هاي شخصي متمرکز نکنيد و در تلاش افراطي براي رفع آن نباشيد، چرا که در اين صورت فرصت لذت بردن از زمان حال را از دست خواهيد داد. اگر هدف شما تملک، کنترل، ساختن و توسعه باشد، نهايتا ما و شما شديدا از بر هم زدن تعادل طبيعت رنج خواهيم برد. اگر ياد بگيريم به يک خانه کوچک نه ويلايي، يک ماشين و نه دو ماشين قانع باشيم و زمين را با ساير ساکنان آن شادمانه تقسيم کنيم پاداش، زندگي شاد و سالم خواهد بود. با وجود اينکه ادعاهاي عنوان شده، مبني بر اينکه رقابت امري طبيعي است، ولي همکاري و همگامي مورد توافق است که منجر به ايجاد سلامت ترين سياره، مردم و ساير ساکنان زمين مي شود. جدايي (تنهائي و انزوا) علت اصلي احساس کمبود است. جدايي منجر به افسردگي، احساس فشار براي تلاش و تعارض مي شود. وقتي ما چيزي را از بقيه جدا مي کنيم و آن را مال خود مي دانيم، نفسمان ارضاء مي شود. اما بهاي سنگين آن فاصله گرفتن از بقيه، خلقت و آفرينش است. چه بهتر که خود را يک ميزبان و مهماندار در نظر بگيريم و به خاطر نسل هاي بعدي هم فعاليت کنيم و به اين نکته فکر کنيم: آنچه حالا از آن ماست يک صد سال ديگر از آن ما نخواهد بود. درمان اين درد انديشه هايي از قبيل: به هم پيوستن و ارتباط، صلح، عشق، بخشش، نوع دوستي، پذيرش، حمايت کردن و ... است. اين نوع انديشه ها به اين نکته اشاره دارد که، جهان را همان گونه که هست دوست بداريم و خير و صلاحي را که «اکنون و اينجا» به سويمان روان است بپذيريم. در درون احساس شادماني و شعف کنيم، آرامش و متانت را به جاي جنگ و ستيز قرار دهيم، حرمت و فروتني نسبت به همه چيز زندگي را جايگزين حرص و طمع سازيم. خودمان را متقاعد نکنيم که اين کارها عملي نيست و تنها گفتنش آسان است. ما آفريننده و انتخاب کننده انديشه ها و اهداف خويش هستيم.
به پيام هشدار دهنده «آلبرت انيشتين» توجه کنيد:
انسان بخشي از چيزي است که عالم هستي نام گرفته است. موجودي محدود در فضا و در مکان. او خود، افکارش و احساساتش را جدا از ديگران تجربه مي کند و اين توهمي در آگاهي اوست. اين توهم در حکم زنداني براي ماست. ما را به اميال و خواسته هاي شخصي مان محدود مي کند، ما را محدود مي کند تا صرفا به اشخاصي که در ارتباط نزديک با ما هستند ايجاد پيوند و ارتباط کنيم. ولي کار ما بايد اين باشد که خودمان را از قيد و بند رها کنيم. بايد از اين زندان به در رويم و دامنه محبت خود را بسط دهيم تا همه مخلوقات زنده و تمام طبيعت با همه زيبايي اش را، دوست بداريم.
منبع:ماهنامه دنياي سلامت